منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 71
بازدید ماه : 699
بازدید کل : 25206
تعداد مطالب : 327
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1


Alternative content



آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 327
:: کل نظرات : 5

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 8

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 12
:: بازدید هفته : 71
:: بازدید ماه : 699
:: بازدید سال : 1911
:: بازدید کلی : 25206
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 9 اسفند 1393

آیة الله محمدی ری‌شهری در کتاب زم‌زم عرفان آورده‌اند:
 
سال 1383، موضوعی که برای تبلیغ در حج در نظر گرفته بودیم «قرآن» بود. از این رو، در دیداری که قبل از حج با ایشان - آیة الله بهجت رحمة الله علیه - داشتم، فرمودند:
    به رفقا بگویید که برای حفظ قرآن، تلاش کنند. می‌توانند برنامه‌ریزی کنند روزی پنج آیه را حفظ کنند. مشکل نیست! شیطان می‌گوید: مشکل است؛ بلکه محال است!
 
شخصی می‌گفت که: به طور اتفاقی ظرف دو سه ماه، یک ختم قرآن کردم و حفظ شدم، با این که قصد حفظ قرآن نداشتم.
 
ایشان در ادامه به این حدیث اشاره کردند که:
    «من قرأ القرآن فقد استدرجت النبوة بین جنبیه غیر أنه لایوحی إلیه» و گفتند:«البته به شرط این‌که قرآن، از اهل بیت جدا نشود و اهل بیت از قرآن»
 
همچنین از ایشان نقل شده که فرموده‌اند:
    خدا می‌داند حفظ قرآن، چقدر در استفاده از این معدن و منبع رحمت الهی، مدخلیت دارد!
 
با استفاده از:
محمدی ری‌شهری، محمد، 1325؛ زمزم عرفان: یادنامه فقیه عارف، حضرت آیة الله محمدتقی بجت؛ قم: دارالحدیث، 1431=1389 صص25 و 26


:: بازدید از این مطلب : 281
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 9 اسفند 1393

مرحوم شهید اول - ابو عبدالله، شمس الدین، محمد بن مکی - رحمة الله علیه
ایشان در وصیت‌نامه خود این چنین می‌نگارند:
آیاتی از قرآن را برگزین و وِرد خود ساز، اگر حفظ قرآن در توانت باشد، حتما آن را حفظ و از بَر نما و اگر آن توان را در خود ندیدی، هر مقدار از آیات را توانستی حفظ کن، و در این امر، کوتاهی مکن

 


:: بازدید از این مطلب : 263
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 9 اسفند 1393

ندیدم شهی در دل آرایی تو
به قربان اخلاق مولایی تو

 

تو خورشیدی و ذره پرور ترینی
فدای سجایای زهرایی تو

 

نداری به کویت ز من بی نواتر
ندیدم کریمی به طاهایی تو

 

نداری گدایی به رسوایی من
ندیدم نگاری به زیبایی تو

 

نداری مریضی به بد حالی من
ندیدم دمی چون مسیحایی تو

 

نداری غلامی به تنهایی من
ندیدم غریبی به تنهایی تو

 

نداری اسیری به شیدایی من
ندیدم کسی را به آقایی تو

 

امید غریبان تنها کجایی؟
چراغ سر قبر زهرا کجایی؟

 

تجلی طه ، گل اشک مولا ، دل آشفته ی داغ آن کوچه ی غم

 

گرفتار گودال خونین ، دل افگار غم های زینب ، سیه پوش قاسم

 

عزادار اکبر گل باغ لیلا ، پریشان دست علم گیر سقا

 

نفس های سجاد ، نواهای باقر ، دعاهای صادق

 

کس بی کسی های شب های کاظم

 

حبیب رضا و انیس غریب جواد الائمه

 

تمنای هادی ، عزیز دل عسکری ، پس نگارا بفرما کجایی.. کجایی.. کجایی..

 

دلم جز هوایت هوایی ندارد
لبم غیر نامت نوایی ندارد

 

وضو و اذان و نماز و قنوتم
بدون ولایت بهایی ندارد

 

دلی که نشد خانه ی یاس نرگس
خراب است و ویران صفایی ندارد

 

بیا تا جوانم  بده رخ نشانم
که این زندگانی وفایی ندارد..


:: بازدید از این مطلب : 273
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 9 اسفند 1393

مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد
چون در هر بهار برایت گل می فرستد
و هرروز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند.
به یاد داشته باش که پروردگار عالم با این که می تواند در هر جائی از دنیا باشد
قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگوئی گوش می کند.

جوان: حاجی! برای لباس‌های چرک و کثیف، وسایل شوینده هست! حالا اگر قلب را غبار بگیرد، برای تمیز نمودن آن باید چه کار کنیم؟!
حاجی (که از سؤال جوان خوشش آمده بود) گفت:
با دو شوینده می‌شود این زنگار را پاک کنی! یکی تلاوت قرآن و دیگری، استغفار کردن! خصوصاً هنگام سَحَر!
این را هم فکر نکن از خودم گفتم! پیامبر اکرم فرمودند:
دل‌ها، مانند مِس زنگار می‌گیرد! پس آن را با استغفار و قرآن خواندن جلا دهید!
«بحارالانوار، نوشته‌ی علامه مجلسی، جلد ۷۴، صفحه ۱۷۴»

 

 


:: بازدید از این مطلب : 266
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 9 اسفند 1393

وقـتی شهید ملکی خـود را برای اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل معرفی کرد،
به او گفتند باید به گردان حضرت زینب (س) بروی.
شهیـد ملکی با این تصـور که گردان حضرت زینب (س) متعلـق به خواهران است ،
بـه شدت بـا این امر مخالـفت کـرد و خواستار اعزام به گـردان دیگری شـد
امـا با اصرار فرمانده ناچار به پـذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب (س) شـد.
هنگامی که می‌خواست به سمـت گردان حضرت زینب (س) حرکت کند،
فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز مستقر است ...
شهید ملکی بعـد از شنیدن اسم "غواص" بـه فرمانده التماس کرد
که به خاطر خدا مـرا از اعزام به این محل عفو کنید ،
مـن را به گـردان علی‌اصغر (ع) بفرستید ، گردان علی‌اکبر (ع)
گردان امام حسین (ع) ، این همه گردان ! ،
چرا من باید برم گردان حضرت زینب ؟!
اما دستور فرمانده لازم‌ الاجرا بود.
شهید ملکی در طول راه به این می‌اندیشید
که : "خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگويم؟!
اصلا این‌ها چرا غواص شده‌اند ؟! یا ابوالفضل (ع) خودت کمکم کن ."
هـوا تاریک بود کـه بـه محل استقرار گردان حضرت زینب رسید ،
شهید ملکی از ماشین پیاده شد ،
چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست و شروع به استغفار کـرد .
راننده کـه از پشت سر شهید ملکی می‌آمـد ،
با تعجب گفت: حاج آقا چـرا چشماتو نـو بستیـن ؟!
شهیـد ملـکی بـا صدایی لرزان گفت: "والله چی بگـم ،
استغفرالله از دست این خواهرای غواص …
راننده با تعـجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر حاج آقـا ؟
اینـا برادرای غواصن کـه تازه از آب بیرون آمدند و دارنـد لباساشونو عوض می‌کنند.
اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه ...


برای شادی روح شهدا صلوات


:: بازدید از این مطلب : 275
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 9 اسفند 1393

شوخي درماني1

آيا در اوج مشکلات، شوخي و مزاح را تجربه کرده‌ايد؟ چقدر به ضرب‌المثل «خنده بر هر درد بي‌درمان دواست» اعتقاد داريد؟ به نظر شما، شوخ‌طبعي مي‌تواند زندگي را آسان‌تر کند؟ هنگام سختي‌ها، افراد شوخ‌طبع را با افراد خشک و جدي مقايسه کرده‌ايد؟ شما تمايل داريد با چه کساني بجوشيد و به کمک چه کسي برويد؛ افرادي که خشک و جدي‌اند يا افراد خنده‌رو و بانشاط؟
اگر بادکنکي را از بالا رها کنيم چه رخ مي‌دهد؟ بارها و بارها به‌طور ملايم به زمين مي‌خورد و بلند مي‌شود تا کم‌کم ثبات بيابد. اگر ليوان يا بشقاب بلوري را از همان ارتفاع رها کنيم چه مي‌شود؟ بلور تکه‌تکه مي‌شود. افرادي که در رويارويي با مشکلات زندگي خشک‌اند، مانند ظرف بلور ضربه‌پذير و شکننده‌اند. از‌جمله عوامل مهمي که مي‌تواند ما را در برابر رنج‌ها و سختي‌ها مقاوم سازد و سازگاري‌مان را افزايش دهد، شوخ‌طبعي و مزاح است. شوخ‌طبعي، قوي‌ترين مکانيزم دفاعي است که مي‌تواند روان ما را از آسيب حفظ کند؛ به شرط آنکه اعتدال حفظ شود و به واقع‌بيني ما لطمه نزند.
فوايد شوخ‌طبعي
مزاح و شوخ‌طبعي و جدي نگرفتن همة امور زندگي، سبب رويارويي فعال ما با مشکلات مي‌شود؛ زمينة حمايت‌هاي ديگران (عاطفي، مادي و...) را فراهم مي‌سازد؛ احساس کارآمد بودن را در کالبد ما مي‌دمد؛ بستر خلاقيت است؛ در هيجان‌هاي منفي، با سد زدن در برابر هيجان و شناخت، به ذهن فرصت يافتن راه‌حل‌هاي مناسب مي‌دهد؛ ذهن را از باورهاي سمي پاک مي‌کند؛ و مانع فاجعه‌آميز جلوه دادن، خودسرزنشي، خودمقصربيني، سفيد و سياه ديدن، الزام‌انگاري، بايدسازي، کوه‌سازي از کاه و نگاه مبالغه‌آميز ما به مشکلات مي‌شود.
لطيفه
از بزرگي پرسيدند: «چگونه به جنگ فکر و خيال منفي و نگران‌کننده مي‌روي؟» گفت: «خيلي ساده است. من يک پاک‌کن دارم و يک خودکار. لام آخر خيال را پاک مي‌کنم و به‌ جايش با خودکار را مي‌نويسم تا کسي نتواند به‌راحتي پاکش کند. بعد با نمک گاز مي‌زنم و مي‌خورمش». از او پرسيدند: «خُب مشکلات زندگي را چه مي‌کني؟» گفت: «فکر آن را هم کرده‌ام. به همين خاطر يک ارة تيز خريده‌ام. با آن ميم مشکلات را مي‌برم. بعد کام خود و ديگران را با آن شيرين مي‌کنم». اين شوخي‌ها کنايه از اين است که در پس هر سختي‌اي، شيريني است. پس نبايد تنها به تلخي سختي فکر کرد. مولوي مي‌گويد: گنج بي‌مار و گل بي‌خار نديده است کسي.[1]


:: بازدید از این مطلب : 261
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 9 اسفند 1393

به نام خدا

بعضی وقتها که سرگرم تماشای سریالها هستیم چیزهای هم به یادمون باشه


افسانه ی خورشید وماه آمد جومونگ رفت

مثل اوشین که باصدای دانگ ودونگ رفت


هرساعتی سرگرم با یک قصه هستیم

موضوع جنگ نرم پاک از یادمون رفت


بعد از تماشای چنین سریالهایی

گاهی صدای گریه مون تا آسمون رفت


پس خاطرات گریه ها در سوز ندبه

گشته فراموش وچنان برگ خزون رفت


آن اشک ها در سنگر و یاد شلمچه

رفت از کف ما جمله سوی کهکشون رفت


البته این سریال از ماهواره بهتر

پر کرده عمر ما وچون جوی رون رفت


اما نباید گشت غافل از شهیدی

همچون گل یاس آمد وآلاله گون رفت


ما وارث صدها شهید لاله گونیم

خوش آنکه پیروز از پس ای آزمون رفت


شعرازفرهنگی بسیجی عبدالحمید روحانی


:: بازدید از این مطلب : 260
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
پنج شنبه 7 اسفند 1393

چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد بدون هیچ تاخیری سر کلاس آمد و شروع به درس دادن کرد ...
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت:
«استاد آخر سال است؛ دیگر بس است!».
استاد هم دستی به سر خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.


:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
پنج شنبه 7 اسفند 1393

امام علی (ع) می فرمایند:


من و فاطمه به محضر مبارک رسول خدا (ص) مشرف شدیم و او را در حالی که شدیدا گریه میکرد مشاهده نمودیم به او گفتم:


پدر و مادرم به فدایت، چه چیزی شما را به گریه واداشته است؟ حضرت فرمود:


ای علی در شب معراج که به آسمان رفتم، زنان امت خود را در عذاب شدید دیدم به طوری که آنها را نشناختم. از همین رو برای آنچه از شدت عذاب آنها دیدم گریان هستم بعد فرمود:


1-زنی را دیدم که او را به موهایش آویزان کرده بودند، و مغز سرش می جوشید.


2-زنی را دیدم که به زبانش آویزان بود، و حمیم در حلق او می ریختند.


3-زنی را دیدم که گوشت بدنش را می خورد و آتش از زیر آن زبانه می کشید.


4-زنی را دیدم که دو پایش به دستهایش بسته و بر او مارها و عقربها مسلط بودند.


5-زنی را دیدم که به دو پستانش آویزان شده بود.


6-زنی را دیدم کر و کور و لال، در حالی که در تابوتی از آتش، مغز سرش از دماغش خارج میشد و بدن او به صورت جذام و برص می بود.


7-زنی را دیدم که به دو پایش آویزان کرده اند، در حالی که در تنوری از آتش بود.


8-زنی را دیدم که گوشت بدنش را از قسمت جلو و عقب به وسیله قیچیهائی از آتش جدا می کردند.


9-زنی را دیدم که صورت و دستهایش آتش گرفته، در حالی که روده هایش را میخورد.


10-زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدن او بدن الاغ، و بر او هزار هزار انواع عذاب بود.


11-زنی دیدم به صورت سگ که آتش از عقب او خارج میشد و ملائکه با گرز آهنین از آتش بر سر و بدنش می کوبند.


بعد حضرت فاطمه (س) خطاب به پدر بزرگوارش فرمود:


به من بگو که این زنان عمل و روششان چه بود که خداوند چنین عذابی را برای آنان مقرر فرموده است؟


رسول خدا (ص) فرمود:


آن زنی که او را به موهایش آویزان کرده بودند، برای این بود که موهایش را از مردان نامحرم نمی پوشانید.


آن زنی که به زبانش آویزان بود، برای این بود که شوهرش را با زبانش اذیت میکرد.


اما آن زنی که گوشت بدنش را می خورد، بدنش را برای مردم زینت میکرد.


آن زنی که به پاهایش آویزان بود برای اینکه از خانه بدون اجازه شوهرش خارج میشد.


اما آن زنی که به دو پستانش آویزان بود، از همبستر شدن با شوهرش خود داری میکرد.


آن زنی که پاهایش به دستهایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط بودند، برای اینکه از آبی

که نجس و آلوده بود برای وضوء و شست وشوی استفاده می کرده و رعایت پاکی و نجسی را نمی نموده است.

و همچنین با لباس نجس و کثیف بوده و پس از جنابت و حیض غسل انجام نمی کرد و در نمازش سستی میکرد.


اما آن زنی که کر و لال بود از راه زنا بچه دار میشد و به شوهرش نسبت می داد.


آن زنی که صورت و بدنش را با قیچی جدا می کردند، خود را بر مردان عرضه میکرد.


اما آن زنی که صورت و بدنش می سوخت، در حالی که روده هایش را می خورد برای اینکه واسطه عمل منافی عفت بود.


آن زنی که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود سخن چین و دروغگو بود.


آن زنی که بصورت سگ بود به خاطر آنکه در دنیا آوازه خوان و حسود بود.


آنگاه رسول خدا (ص) فرمود:


وای بر زنی که شوهرش را ناراحت کند، و سعادتمند آن زنی است که شوهرش از او راضی باشد.


عیون الاخبار الرضا جلد 1 صفحه 249 و بحارالانوار جلد 103 صفحه 246


:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
چهار شنبه 6 اسفند 1393

 


:: بازدید از این مطلب : 255
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
چهار شنبه 6 اسفند 1393

 


:: بازدید از این مطلب : 1774
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
چهار شنبه 6 اسفند 1393

 


:: بازدید از این مطلب : 275
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
چهار شنبه 6 اسفند 1393

باسلام

درتاریخ 93/12/4 درمدرسه عفاف جلسه حلقه های صالحین با حضورفرهنگیان وسخنرانی سرگردامیری فرمانده سپاه ناحیه کوار برگزار گردید.

سرگرد امیری : هدف ازانقلاب اسلامی تشکیل حکومت اسلامی بوده است.تاحدودی این امرمحقق شده  وبرای رسیدن به تمدن اسلامی هنوزخیلی کارهابایدانجام دادتااین امرنیزتحقق یابد،این کلاسهای صالحین هم گامی درایجاد تمدن اسلامی است.

اگربرسیم به این باور که دانش آموزان امانتهایی در دست ماست سعی در عملیاتی کردن آموزه های اسلامی هستیم.سخت ترین رسالت متوجه قشر فرهنگی جامعه است که حتی می توانیم انقلاب های فرهنگی را در همین مدارس مدیریت کرد.

خداوند می فرمایند:مثال کفررامی زندبرای همه افراد(همسران نوح ولوط>>>>مصداق کفر      واگر دنبال مصداق ایمانی باشند(زن فرعون آسیه وحضرت مریم س)مصداق ایمان می باشد.

دراین زمان ودر زمان های طاغوت هم برداشتن چادراز سرزنان نیز بوده است. اما خیلی ها در مقابل این امرمقاومت کردند وچادرخود راحفظ کردند.

مابایدجای خود را در دنیابهتربشناسیم وخصوصا رسالت معلمی که در دست ماست دقت رادراین زمینه بیشتر می کندو.....


:: موضوعات مرتبط: جلسات صالحین , ,
:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
چهار شنبه 6 اسفند 1393

 

سلام بر زینب کبری...ولادت عقیله بنی هاشم به همتون مبارک انشاءالله..
 
  
کوثر آورده کوثری که مپرس!            فاطمه زاده دختری که مپرس!
 
 
دختری که به یک کرشمه چنان         از علی کرده دلبری که مپرس!
 
 
مصطفی ذکر شکر میگوید               در شب قدر دیگری که مپرس!
 
 
و حسن مژده میدهد به حسین          مادر آورده خواهری که مپرس!
 
 
آن فروزان ستاره ای که مگو            و آن درخشنده اختری که مپرس!
 
 
در حیا مثل مریم قرآن                   در صبوری چو هاجری که مپرس!
 
 
در وفا هیچ کس چنان تو نشد           مثل زهرای اطهری که مپرس!
 
 
آنچنان در حیا و صبر و وفا               سروری برتری سری که مپرس!
 
 
مثل مادر تو زینت پدری                  آنقدر شکل حیدری که مپرس!
 
*****
 
دختری از تبار خورشید است              پدری نور و مادری که مپرس!
 
 
دو برادر، که سیدان بهشت..             جد او هم  پیمبری که مپرس!
 
 
آفتاب و ستاره و مهتاب                  خاندان مطهری که مپرس!
 
 
گریه میکرد و حال میخندد               با نگاه برادری که مپرس!
 
                     گریه میکرد و حال میخندد  
 
 
                      بخدا با تو عهد می بندد...*
 
  
* حضرت زینب در نوزادی گریه میکرد و آروم نمیشد تا امام حسین علیه السلام ایشونو توی آغوش گرفت لبخند زد و شروع کرد خندیدن....

 

 

دیدید بعضی ها میخواهند غزل بگویند اما یاد بدهکاریها ومشکلات روز مره می افتند
این یک نمونه از اون غزلهاست

 


خواستم از رخ زیبای تو گویم ای دوست

از قد وقامت رعنای تو گویم ای دوست


خواستم تا که غزل گویم ووصف تو کنم

یا که ازحسن تماشای تو گویم ای دوست


لیک طبع غزل و قسط عقب مانده کجا

پس چه بهتر که سودای تو گویم ای دوست


قند امروز گران تر شده از لعل شما

تا کی از کتری و از چای توگویم ای دوست


قد سرو تو کمی شیب ملایم دارد

من چه رازی زمعمای تو گویم ای دوست


نرخ سبزی شده چون قیمت الماس اینک

ازتره یاکه زنعنای تو گویم ای دوست


هسته ی خال تو امروز چه صلح آمیز است

از غنی سازی وامضای تو گویم ای دوست


دل دیوانه یکی مبلغ یارانه یکی

باز از نان ونواهای تو گویم ای دوست


با چنین وضع چه گویم که غزل خوش باشد

یا که از مسکن واز جای تو گویم ای دوست


غزلی گفتم وشد شله قلمکار آخر

پس بخوان تا که ز آوای تو گویم ای دوست


شعر خوبست که عیسی نفسی یار شود

تا زانفاس مسیحای تو گویم ای دوست


شعرازفرهنگی بسیجی عبدالحمید روحانی


:: بازدید از این مطلب : 266
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
یک شنبه 3 اسفند 1393

صیاد شیرازی آمد به من گفت‌«‌کاوه کجاست‌؟‌»
 
خودش می‌دانست آن‌جا سردترین جای منطقه‌ست‌، بخصوص در شب‌ها‌، منتها گفت‌«‌باید ببینمش‌. یک هلی‌کوپتر دارد می‌رود آن‌جا‌. می‌آیی‌؟‌»
 
با هلی‌کوپتر رفتیم. پیاده شدیم‌.
 
به‌ هر کس می‌رسید می‌پرسید‌«‌کاوه را ندیده‌ای شما‌؟‌»
 
پرسان پرسان رفت. فهمید کجاست‌. برگشت به من گفت‌«‌پیداش کردم دیگر‌. من شب این‌جا می‌مانم‌.‌»
 
یعنی‌«‌اگر می‌خواهی برگردی برگرد تا هلی‌کوپتر نرفته‌.‌»
 
دلم که می‌خواست‌، ولی زشت بود برگردم‌.
 
گفتم‌«‌من هم کارش دارم‌.‌»
 
نداشتم‌. خودم و محمود خیلی بهتر از هر کس این را می‌دانستیم‌.


 
رفتیم توی سنگر محمود و سرمان گرم شد به خوش و بش و حرف از عملیات و آموزش بچه‌ها‌. شب شد‌. سوز آمد زد به سر و صورت‌مان‌. زمهریر بود‌. سنگرمان سقف نداشت‌. دور تا دورش دیوار سنگی چیده بودند و همه‌مان داشتیم مثل بید می‌لرزیدیم‌.
 
چهار پنج نفر بودیم و فقط یک کیسه خواب آن‌جا بود‌.
 
یکی از بچه‌ها آمد توی سنگر گفت‌«‌من فقط امشب مهمان شمام‌. کیسه خواب ندارم‌. چی کار کنم‌؟‌»
 
محمود دست کرد کیسه خواب را برداشت‌، پرتش کرد طرفش‌،خندید گفت‌«‌این هم کیسه خواب‌.‌»
 
آن شب تا صبح همه‌مان چمباتمه زدیم خوابیدیم لرزیدیم‌ و لرزیدیم و لرزیدم، در سوز سرمایی که دندان‌هامان را بی‌اختیار تق و تق به صدا در می‌آورد‌.
 .
 .
 .
 محمود طلسم شب‌های خطرناک و خونین کردستان را این طور شکست‌.
 
به همین دلیل بود که با آن حقوق‌های 2500 تومانی همه‌مان‌؛ اعلام کرده بودند
«‌هر کس سر محمود کاوه را تحویل‌مان بدهد سه میلیون تومان جایزه می‌گیرد‌.‌»

خاطره‌ای از جاوید نظام‌پور (همرزم شهید کاوه)
خضری، فرهاد؛ رد خون روی برف ؛ کتاب کاوه ؛ تهران: روایت فتح 1389 ؛ صفحه 58

ب.ن.: 1. توضیح عکس: شهید کاوه دستی بر یقه دارد و شهید صیادشیرازی با کلاه مشخص است.
2. قیمت سکه طلا سال‌های 60،61،62   3500تومان بوده و سال 63 به 3900 رسیده، سال 64  4418 بوده و سال 65 که سال شهادتِ شهید کاوه است به 6500 تومان هم رسیده. صرفا جهت اطلاع و مقایسه!


:: بازدید از این مطلب : 278
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 2 اسفند 1393

باسلام

جلسه حلقه های صالحین >>>حلقه شهید حبیب اله جوکار با سرگروهی لیلا جلالی فر درتاریخ 93/11/11 در زمان 12:30  مکان دبستان بصیرت برگزارنمودند.

 

موضوع جلسه به علت شروع دهه فجر موضوع بحث درمورد انقلاب اسلامی ودستاوردهای آن صحبت شدکه با پیروزی انقلاب اسلامی درعرصه های مختلف سیاسی،اجتماعی فرهنگی و....خوش درخشیدند وازهمکاران خواسته شد که این موضوع پیروزی انقلاب اسلامی ودستاوردهایش را دست کم نگیرند وآن را درکلاسهای درسی مطرح کنند.وبه علت آشنا نبودن دانش آموزان این دهه باشرایط قبل از انقلاب وبعدازانقلاب  دانش آموزان رابا این مباحث آشناکنیم که این انقلاب چگونه به وجود آمدو...

 


:: موضوعات مرتبط: جلسات صالحین , ,
:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 2 اسفند 1393

بد شده ایم !
بد شده ایم !
از وقتی شروع کردیم به قربانت بروم های تایپی!
به دوستت دارم های اس ام اسی!
به عاشقتم های وایبری ، ویچتی ، لاینی ...
بد شده ایم !
از وقتی هر کدام از کانتکت لیستمان چیزی فرستاد و قلب های سرخ را روانه ی تکست کردیم....
و عشقم و عزیزم و گلم صدایش کردیم...
فرقی هم نمیکرد که باشد!
دیگر کلمات دم دستی ترین ترفندمان شد...
کلماتی که مقدسند...
که معجزه میکنند!!
افتادند زیر دست و پا ...
فرقی برایمان نکرد که چه کسی,باشد از چه جنسی باشد...
فقط اینکه باشد و دمی بگذرد برایمان کفایت کرد...!!!
و آنسوی ماجرا پیچیدیم و پیچاندیم و به زرنگی خودمان آفرین گفتیم!!!
حال خیلی هامان خوب نیست این روزها!
عادت کردیم مرگ خیلی چیزها را جشن بگیریم ,,,
دردناک است حال و روزمان!!
دردمان درمان دارد.............
کمی صداقت ....
کمی شهامت ...
فقط همین !!!!


:: بازدید از این مطلب : 242
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 2 اسفند 1393

ابوبصیر می گوید: در کوفه برای زنی قرآن می خواندم، یک بار در موردی با او شوخی کردم. بعد از مدّتی خدمت امام باقر (ع) رسیدم، امام مرا مورد مؤاخذه و سرزنش قرار داد و فرمود«:کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظر لطف نمی کند، چه سخنی به آن زن گفتی؟!»شوخی با نامحرم ممنوع
وی می گوید: از شرم و خجلت سر در گریبان افکندم و توبه کردم.
امام باقر (ع) فرمود:«شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن.»
(بحار الانوار،ج:46،ص:247)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:
هرکس با غیر همسر خویش شوخی و مزاح کند به اندازه هر کلمه ای که در دنیا سخن گفته باشد ، خداوند هزار سال او را در زندان دوزخ نگاه خواهد داشت.
(ثواب الاعمال ص 283)
پی نوشت: این که ابوبصیر نابینا بوده و گاه زنان برای آموزش یا القای حدیث او را به مجالس خود دعوت می کردند، ممکن است در چنان فضایی زنی سر به سر او گذاشته و او نیز با شوخی جواب داده ، با این حال شوخی با نامحرم در این حد نیز مورد تأیید اهل بیت (علیهم السلام) نبوده است. چه رسد به بگو بخند با نامحرم که در برخی فضاهای امروز جامعه امری عادی به نظر می رسد.


:: بازدید از این مطلب : 249
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
شنبه 2 اسفند 1393

با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه یک قبله دعا وقت نداریم
هرچند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم

برای "خود" زندگی کردن
عاقبتش همین افسردگی است!
کاش از همان اول برای "خدا" زندگی میکردم . . . !!!!!

آیت الله بهجت:
افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجدجمکران می روند
ونمی دانند خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فرج او دعا کنند...
اللهم عجل لولیک الفرج..

#دل و #زبانت را که از هم جدا کردی؛
دنبال تعریف دیگری برای #منافق نگرد...

 

انسان منتظر‌، پیوسته پیوند قلبی با امام زمان خود دارد . و هیچگاه این گوهر ارزنده را از دست نمی‌دهد. امام صادق(ع) فرمودند : « کسی که در زمان غیبت قائم علیه السلام بر ولایت ما ثابت و استوار بماند، خداوند به او پاداش هزار شهید عطا فرماید. »

 

تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور
چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را
آنکه در قدرت تو رفتن امروز نهاد
داد بر قَبضه ی تو آمدن فردا را
کعبه را شوق طواف تو نگه داشته است
ورنه ریگ است و بِگردد همه ی صحرا را
هر که زنده است به خورشید سلامم بِبَرد
ما که مُردیم و ندیدیم به خود گرما را
ای عطش تشنگی کوزه به دریا برسان
یک نفر یک خبر از ما بدهد دریا را

 


:: بازدید از این مطلب : 248
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فرهنگیان
چهار شنبه 29 بهمن 1393

با صدای جیغ زن از خواب پرید.

[ نـــور !!! یک نور عجیب در اتاق است ... !!!! ]

مرد یهودی از خواب پرید و با شتاب به سمت اتاق رفت.

چادر را که دید ، همه چیز به یادش آمد.

چادر فاطمه (س) را به جای قرض به علی (ع) امانت گرفته بود.

حالا نورِ چادر اتاق را پر کرده بود.

مرد یهودی و همسرش از تعجب و شگفت زدگی اقوامشان را خبر کردند و برای دیدن چادر نورانی به منزل آوردند.

[ با دیدن نور چادرفاطمه (س) هشتاد نفر از یهودی های مدینه مسلمان شدند. ]

+ بحار ج 43 ص 40 و خلاصه ای از این روایت در مناقب شهرآشوب ج 3 ص 118117 ,منتهی الآمال ص 160



:: بازدید از این مطلب : 265
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
به وبلاگ من خوش آمدید
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند